یکی از مهم‌ترین و تاثیرگذارترین وقایعی که پس از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله اتفاق افتاد، جمع شدن انصار و مهاجرین در سقیفه بنی ساعده و جدل درباره جانشین پیامبر اکرم بود. اما چه شد که مسلمانان پس از شهادت پیامبر اکرم، غسل و تدارک مراسم تدفین ایشان را رها کردند تا درباره جانشین پیامبر به بحث بپردازند؟ مگر غیر از این بود که پیامبر اکرم در واقعه ی غدیر خم برای آخرین بار جانشین خود را معرفی فرمودند و از تک تک حاضرین برای امیرالمومنین علیه السلام بیعت گرفته بودند؟ در این مقاله به ماجرای به وجود آمدن سقیفه و آنچه در آنجا اتفاق افتاد می‌پردازیم.

اجتماع انصار در سقیفه بنی ساعده برای مقابله با توطئه‌ی مهاجرین!

اولین کسانی که در سقیفه بنی ساعده دور هم جمع شدند انصار بودند. آن‌ها کمترین تردیدی در برتری علی بن ابی طالب بر دیگر صحابیان نداشتند و جز او کسی را برای زمامداری شایسته تر نمی‌دیدند، اما عملکرد نفاق آمیز بعضی از مهاجران از غدیر تا مدینه حاکی از نوعی تحرکات سیاسی برای تصاحب مقام جانشینی پیامبر اکرم بود. افزون بر این آن‌ها بارها از رسول گرامی شنیده بودند که: «ستلقون بعدي أثرة فاصبروا حتي تلقون علي الحوض شما بعد از من با انحصار طلبی روبه رو خواهید شد .. پس از من رنجها خواهید دید صبر پیشه کنید تا در قیامت با من ملاقات نمایید. در آینده نزدیک سیاهی آشوب‌ها به امّت من رو میکند و شما انصار از حقوق خود محروم می‌شوید.» از این رو، انصار به هیچ صورت، موافق به قدرت رسیدن مهاجران نبودند.

سقیفه بنی ساعدهانصار با توجه به تحرکات سیاسی مهاجران دریافته بودند که دستیابی علی بن ابی طالب به زمامداری امری ناممکن است. در واقع این گردهمایی واکنشی بود برای مقابله با اقدامات مهاجران. دو قبیله بومی اوس و خزرج که سابقا اختلافات زیادی داشتند، به واسطه منافع مشترک یا دفاع مشترک در برابر رقیب، در زیر سایبان بنی ساعده گرد آمدند تا در مورد آینده ای که از آن بیمناک اند تصمیم گیرند. ولی رفتار نسنجیده آن‌ها برای حفظ موقعیت و منافع ،خود زمینه ساز شکل گیری بزرگ ترین فتنه در تاریخ اسلام گردید و شکافی در اجتماع مسلمانان پدید آورد؛ به موجب این اقدام نسنجیده برخلاف فرموده پیامبر خدا، برای همیشه از رسیدن به خلافت محروم ماندند.


کانون فرهنگی بصائر در خصوص شبهات تاریخ اسلام، از جمله سقیفه بنی ساعده، سپاه اسامه و ایام محسنیه دوره‌ای تدارک دیده است. علاقه‌مندان به این حوزه می‌توانند جهت ثبت نام بر روی دکمه زیر کلیک کنند.

ثبت نام دوره ی آموزشی

چه کسانی مهاجرین را از اجتماع انصار با خبر کردند؟

بر پایه‌ی اسناد تاریخی، دو نفر از قبیله اوس به نامهای معنُ بن عَدی و عُوَيْم بن ساعده، خبر اجتماع انصار را به عمر بن خطاب فرستادند. ابن ابی الحدید درباره این دو نفر می‌نویسد: این دو نفر در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله به  ابوبکر علاقه وافر داشند و در مدینه، این دوستی به دشمنی با سعد بن عباده در آمیخت. هر دو در تحریک و تقویت عمر و ابوبکر برای شکست سعد بن عباده سهم به‌سزایی داشتند، نیز بیشتر تاریخ نویسان نام این دو تن را در میان افرادی که برای بیعت گیری از امیرمومنان علی علیه السلام به خانه آن حضرت هجوم بردند، ذکر کرده اند.

وقتی عمر از این ماجرا با خبر شد، آشفته و شتابزده به دنبال ابوبکر به طرف خانه پیامبر روانه شد و موضوع را با ابوبکر در میان نهاد. ابوبکر که تا پیش از اطلاع از آن حاضر به بیرون رفتن از خانه نبود، بی آن که کسی را مطلع سازد به همراه عمر بیرون رفت. سزاوارتر آن بود که ابوبکر از عمر بخواهد تا به پاس احترام رسول اکرم به آنجا آید، نه آن که خود به فرمان عمر به سقیفه شتابد! آن دو در میان راه ابو عبیده بن جراح را دیدند و هر سه روانه سقیفه شدند.

سقيفه به روايت خليفه دوم

در صحيح بخاري، از عمر داستان سقيفه چنين روايت شده است:

وقتي كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) از دنيا رفت، خبر به ما رسيد، كه انصار در سقيفه بني ساعده اجتماع كرده اند. من هم به ابوبكر پيشنهاد كردم كه بيا تا ما هم به برادران انصار خود بپيونديم؛ و ما خود را به سقيفه رسانديم. علي و زبير و همراهان ايشان با ما نبودند. هنگامي كه به سقيفه رسيديم متوجه شديم كه طايفه انصار مردي را كه در گليمي پيچيده بودند و مي گفتند سعَد بن عُباده است و تب دارد، با خود به آنجا آورده بودند. ما در كنار ايشان نشستيم و سخنران آن‌ها برخاست و پس از حمد و سپاس خدا، گفت: نَحْنُ اَنْصارُ اللّه ما ياران خداييم و نيروي رزمنده و به هم فشرده اسلام؛ شما گروه مهاجران، مردمي به شماره‌اي اندك هستيد و....

تابلو ورودی درب سقیفه بنی ساعده در مدینه

من (عمر) خواستم در پاسخ او چيزي بگويم كه ابوبكر آستينم را كشيد و گفت: خونسرد باش. پس خودش از جاي برخاست و به سخن پرداخت. به خدا قسم كه او در سخن خويش هيچ نكته‌اي را كه من مي خواستم بر زبان بياورم فرو گذار نكرد؛ يا همان را گفت، يا بهتر از آن را به زبان آورد. او گفت: اي گروه انصار، آنچه را از خوبي و امتيازات خود برشمرديد، بي گمان، اهل و برازنده آن هستيد. اما خلافت و فرمانروايي، تنها در خور قبليه قريش است، زيرا كه آن‌ها از لحاظ شرافت و حَسَب و نَسَب مشهورند و در ميان قبايل عرب ممتاز. اين است كه من، به شما، يكي از دو تن را پيشنهاد مي كنم تا هر يك را كه بخواهيد به خلافت انتخاب و با او بيعت كنيد. اين بگفت و دست من و ابوعبيده را گرفت و به آنان معرفي كرد. تنها اين سخن آخر او بود كه از آن خوشم نيامد. در اين هنگام، يكي از انصار برخاست و گفت: أَنا جُذَيلُها الُمحَكك وَ عُذيقْهَا المُرَحَّب... يعني من به منزله آن چوبي هستم كه شتران پشت خود را با آن مي خارانند و درختي كه به زير سايه اش پناه مي بردند. شما مهاجران براي خود فرمانروايي برگزينيد و ما هم براي خود زمامداري انتخاب مي كنيم.

در پي اين سخن، بگو مگو و سر و صدا از هر طرف برخاست و چند دستگي و اختلاف به شدّت ظاهر گرديد - من از اين موقعيت استفاده كردم و - به ابوبكر گفتم كه دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم. او هم دستش را پيش آورد و من با او بيعت كردم. پس از اين كه از كار بيعت با ابوبكر فراغت يافتم، به سوي سعد بن عباده هجوم برديم... . اگر كسي، بدون كسب نظر و مشورت با مسلمانان، با مردي به خلافت بيعت كند، نه از او پيروي كنيد و نه از بيعت گيرنده؛ كه هر دو مستحقّ كشته شدن اند.

عکس کنونی سقیفه بنی ساعده

سخنرانی ابوبکر

پس از سخنرانی سعد بن عباده انصاری در مدح انصار، ابوبکر به سخنرانی پرداخت. بخش مهم گفته او در سقیفه چنین است:

خداوند پیامبر خود را از میان ما برانگیخت ... و برای عرب دشوار بود که دین خود را ترک گوید. پس خداوند این افتخار را به نخستین مهاجران اسلام عطا فرمود که به او ایمان آورند و همراهیش کنند و اذیت و آزار قوم عرب را از او دفع نمایند عرب او را تکذیب نمود و با او مخالف ،بود لیکن مهاجران نخست به همراه او استقامت ورزیدند و از شمار اندک خود و فزونی دشمن هیچ هراسی به دل راه ندادند پس آنان اولین گروه مؤمن به خداوند و نخستین نیایشگران روی زمین و دوستان و خویشان پیامبر هستند و از همه مردم به خلافت سزاوارترند و در این مسئله هیچ کس با آنان نزاع ،نکند مگر آن که ستمگر باشد. ای گروه انصار کسی فضیلت شما در دین و سابقه شما را در اسلام انکار نمی‌کند خداوند شما را یاران پیامبر خود قرار داد و او را به هجرت به دیار شما خواند بنابراین پس از مهاجران نخست کسی به رتبه شما نمیرسد در این صورت ریاست به ما تعلق دارد و منصب وزارت به شما در موضوع مشورت شما با مهاجران تفاوتی ،نداشته هیچ کاری بدون مشورت شما صورت نخواهد گرفت.

عرب خلافت را جز برای این گروه از قریش سزاوار نمی داند. آنان مهاجران نخست از نظر نژاد و زادگاه (مکه) شریفترین مردم میباشند. گروهی از شما خوب میدانند که پیامبر فرمود رهبران از قریش هستند. بنابراین با برادران مهاجرتان در آنچه خداوند به آنها ارزانی داشته است رقابت نکنید شما برادران ما در کتاب خدا و شریکان ما در دین او هستید که در سختی ها و ضررها با ما بودید به خدا ما به هیچ مرتبه از خوبی دست نیافتیم مگر آن که شما هم با ما بودید شما گرامیترین افراد نزد ما و شایسته ترین مردم به رضا از قضای الهی و تسلیم امر خدا هستید برای عهده داری منصبی که بین شما و برادران مهاجرتان پیش آمده مهاجران سزاوارترین مردم هستند پس به آنها حسادت وقت نیازمندی خود آنها را بر خویشتن ترجیح دادید قسم به خدا پیوسته باید آنها را بر خود ترجیح دهید و شما در این کار از همگان شایسته ترید شمایید که میتوانید در این امر اختلاف بیندازید و دور است که کسی از شما بر برادران مهاجر خود به چیزی که خدا پدید آورده حسد بورزد. من شما را به بیعت با ابوعبیده یا عمر دعوت میکنم و به خلافت این دو راضی هستم، زیرا این دو شایسته این مقام اند.

چگونه انصار با ابوبکر بیعت کردند؟

پس از سخنرانی ابوبکر، شخصی به نام حباب بن منذر که نخست به اخراج مهاجران از مدینه نظر داشت و انصار را به مقاومت فرامی‌خواند، گفت: اگر گروه مهاجر به نظر ما رأی ندهند جز بدین راضی نخواهیم شد که یک امیر از ما و امیری از آنان عهده دار زمامداری شود.

زمزمه مشارکت در حکمرانی، در واقع پیشنهاد تجزیه قلمرو مهاجران و انصار بود و مهاجران بدین رضایت نمیدادند از این رو عمر خشمگین به حباب چنین پاسخ داد:

هيهات لا يجتمع اثنان في قرن .... هرگز دو حکومت در یک زمان دوام نیابد... به خدا سوگند عرب راضی نمی‌شود که حکومت به شما تعلق یابد در حالی که پیامبرش از شما نیست اما عرب هیچ مانعی نمی‌بیند حکومت را به کسی واگذارد که پیامبرش از آن قبیله باشد چه کسی می‌تواند با ما در خلافت محمد نزاع داشته باشد در حالی که ما دوستان و خویشان او هستیم مگر آن که او راه باطل پیموده، یا گناهکاری بی باک باشد. پس از این، میان حباب و عمر گفتگو به خشونت انجامید و چون استدلال‌هـا جـز تعصب قومی و قبیله ای پایه ای نداشت کار به ناسزا کشید و نزدیک بود دو گروه دست به شمشیر ببرند.

ابوبکر که تا آن لحظه سکوت کرده بود، فرصت را مناسب دید تا دو قبیله انصار را به یاد اختلاف دیرینه خود بیندازد. از این رو گفت:

خوب به هوش باشید اگر خزرج به خلافت رسد، اوس آرام نخواهد نشست زیرا ایشان نیز همان شایستگی را دارایند و اگر خلافت نصیب اوس شود خزرج آرام نخواهد آسود. زیرا در میان این دو قبیله سالها کشتاری بوده است که هیچ زمان فراموش نشود و زخم‌هایی وجود داشته که التیام نیافته است. اگر کسی از شما ادعایی کند تا به زمامداری رسد خود را در میان دو فک شیر قرار داده است، مهاجر او را زیر دندانهای خود پاره میکند و انصار نیز او را می درد. هر دو او را از پای در می آورند.

پس از این صحبت‌ها ابوبکر خواست تا با یکی از دو دوست خود بیعت کند، ولی عمر و ابوعبیده همزمان رو به ابوبکر کرده و او را شایسته‌تر برای حکومت شمردند و با او بیعت کردند.

در این حال پیش از همه بشیر بن سعد که سال‌ها با عموزاده خود سعد بن عباده رقابت و حسادت داشت، به جانب ابوبکر شتافت تا با وی بیعت کند. اقدام بشیر، جنجالی در قبیله اوس به وجود آورد اوسیان احساس کردند توطئه ای از سوی خزرجیان برای به حکومت رسیدن مهاجران صورت پذیرفته و به زودی خزرج نیز در حکومت سهمی خواهد داشت پس بهترین حرکت سیاسی آن است که اینان نیز خیلی فوری حکومت جدید و زمامداری ابوبکر را با بیعت به رسمیت بشناسند تا از خزرجیان عقب تر نمانند. به همین علت اُسید بن حضیر رئیس اوس فریاد برآورد:

«ای اوسیان! برخیزید با ابوبکر بیعت کنید که اگر خزرج یک بار حکومت را به دست گیرد همیشه برتری خود را بر شما ثابت نگاه خواهند داشت و شما بهره ای از حکومت به دست نخواهید آورد.»

با این بانگ اوسیان با ابوبکر بیعت نمودند و خزرجیان اغلب خشمگین صحنه را ترک کردند.

نقش قبيله اسلم در بيعت با ابوبكر

در تاريخ طبري آمده است: افراد قبيله اَسْلَم، در روز سقيفه بني ساعده، همگي براي خريد خواربار به مدينه آمده بودند. ازدحام ايشان در شهر به حدّي بود که عبور و مرور در کوچه‌هاي آن به سختي صورت مي‌گرفت. عمر در اين باره چنين گفت: مَا اَيقنَتُ بِالنَّصرِ حَتّي جاءَتْ اَسْلَمُ فَمَلاَتْ سِکک المدَينَه؛ يعني: من به پيروزي يقين نداشتم تا قبيله اسلم آمدند و کوچه هاي مدينه را پر کردند.

اين داستان را شيخ مفيد در كتاب جَمَل چنين آورده است:

در آن زمان، صحرانشينانِ عرب براي خريد خوار وبار، به صورت قبيله اي، به شهر مي آمدند؛ چون صحرا ناامن بود و اگر تعداد كمي از آنان مي آمدند، بارشان را مي گرفتند و خودشان را مي كشتند. لذا افراد قبيله، همه با هم، براي خريد خواروبار حركت مي كردند. مردان قبيله اسلم از صحرا به مدينه آمده بودند تا آذوقه تهيه كنند. در آن زمان كه وارد مدينه شدند، بيعت با ابوبكر در سقيفه انجام شده بود. عمر و بقيه به آنان گفتند: بياييد كمك كنيد براي خليفه پيامبر بيعت بگيريم، آن وقت ما هم خوار و بار رايگان به شما مي‌دهيم. آن‌ها خوشحال شدند. اول خودشان ريختند و بيعت كردند، و بعد دار و دسته ابوبكر شدند؛ دامن هاي عربي خود را به كمر زدند و كوچه هاي مدينه را پُر كردند. به هر جا مي رسيدند، در بازار، كوچه، و...، هركس را كه مي ديدند براي بيعت با ابوبكر مي آوردند. بدين ترتيب ابوبكر، به كمك قبيله اسلم خليفه شد.

عکس کنونی سقیفه بنی ساعده در مدینه 

منابع:

کتاب «سقیفه» نوشته علامه سیدمرتضی عسکری

کتاب «پس از غروب» نوشته یوسف غلامی